شخصیت اصلی رمان جنایت و مکافاتِ داستایوفسکی –که یکی از شاهکارهای روانشناختیِ این نابغهی قرنه، در عین حال که برای ما ایرانیها برای تلفظ اسم سختی داره بعلت شباهتهای فلسفیِ ما و روسها، برای ما قابل درکه و ما به نحوی در عمقِ دردمندِ روانِ تاریخیمون با ذهنِ راسکولنیکف ارتباط برقرار میکنیم.
مینویسه:
"در ابتدا—خیلی پیشتر از حالا—او بسیار با یک سوال سرگرم بود: چرا تقریباً همهی جنایات به بدی پنهان و به آسانی کشف میشوند، و چرا تقریباً همهی مجرمان ردپاهای آشکار به جا میگذارند؟ او تدریجاً به نتیجههای مختلف و عجیب رسیده بود، و در نظرش دلیل اصلی نه در ناممکن بودنِ مادیِ پنهان کردن جرم بود، بلکه در خود مجرم. تقریباً هر مجرمی دچار شکست اراده و تواناییِ استدلال است که با بیتدبیریِ کودکانهای فاجعهبار اتفاق میافتد، درست در لحظهای که احتیاط و مراقبت بیشترین اهمیت را دارد. او معتقد بود که این خاموش شدنِ عقل و شکستِ قدرتِ اراده مثل یک بیماری حمله میکند و به تدریج رشد میکند، تا قبل از انجام جرم –مثل قتل– به اوج خود برسد و با همان شدت در لحظهی وقوع جرم ادامه پیدا کند یا برای مدت کوتاه یا بلندی پس از آن –بسته به فرد مورد نظر – ادامه داشته باشد، سپس مثل هر بیماری دیگری از بین برود." حقیقتاً حیرت انگیزه این توجه به جزئیات روانیِ یک قاتل!
نوید خوشنام
- ۰۳/۱۲/۱۳